Monday, January 24, 2011


بسته ایم خودمان را
به توپ و تفنگِ
کِرم ِ سرزنش !
که بد جوری دارد توی
وجودمان ، وول وول نفوذ می خورد !


حتی اَبرویمان هم حوصله ی بالا رفتن ندارد برای اظهار بی تفاوتی !


8 comments:

  1. عوض نشدم، کس دیگری نیستم، اما عشق را درونم کشتند. من را شکست دادند، در مقابل کسانی که می گفتند یک روز با تمام عشقی که داری وا گذاشته می شوی و دستت به هیچ جا هم بند نمی شود، به فکر خودت باش، و من گوش ندادم و حال آنها زیر لبی به من می خندند.

    ReplyDelete
  2. زیستن این روزها اینگونه معنا می شود..

    ReplyDelete
  3. رك و پوست كنده، مثل سيبي سرخ مي گويم اينبار...
    احساس كوچكي و خجالت مي كنم. كه حتي تا پاي التماس هم پيش رفتم. و باز همان بود كه بود. آنقدر كوچك و حقير شده ام كه بايد به زبان بياورم من بي تو نمي توانم ها را، من بي تو هيچم ها را، من فلانم و بي سار ها را...
    و در نهايت بشنوم بس كن، ادامه نده، نمي خوام، نمي تونم. و باز روز از نو، بغض از نو، مرگ از نو، و شب التماس از نو...

    ReplyDelete
  4. بگو، قول می دم گوش بدم... بـــــگووو...منتظرم.

    ReplyDelete
  5. ماموریت انجام خواهد شد. همچنان که از دیشب شروع شده بود. به چیزی قسم خوردم که بخواهمم نمی توانم قسم را بشکنم.

    ReplyDelete
  6. سلام
    عزیزم من از این به بعد اینجا هستم
    آدرس و عوض کردم
    قربانت
    مریم
    paddeman.blogfa.com

    ReplyDelete