Thursday, February 17, 2011


 کنار آمده ام با این درد !
همانندِ خزری که
موج های شانه پهن ،
بد جور
پی در پی
به ساحلِ تنم اصابت می کنند
و این تنِ آش و لاش را
بیش از پیش
رو به خردی و فنا ،
سوق می دهند !

زنده به گورم نکن ، زیر این باتلاقِ خشنِ سیاهِ حرف هایت !


Thursday, February 10, 2011


نگاهت هیچ گاه ،
در پیِ نگاهم نبوده است !
لیک حالا گوش هایت ،
در پیِ حرف های قدیمی ام هستند !
و سوالی که  زار  می زند در ذهنم ،
آیا تو کور بودی ؟!
یا حالا شنوا شدی؟
با بسته شدن چشمان دیگری ؟




Saturday, February 5, 2011


سوزش چشمانم
از آب های روانِ چشم هایت !
شانه های افتاده ام
از بارِ شانه هایت !
زلیخای جگرم از
خونِ دلت !
یخِ پنجه هایم
از آدم برفیِ روحت !
و پاهایم که جز با سردیِ زبرِ آسفالتِ خیابانِ تنت ،
حس نمی گیرد !
و
اکنون که اینجا دراز کشم و
خیره به سقفِ دود گرفته ی
حاصل از بخارِ داغِ متصاعد از وجودم !
در گیرِ گنگانه گیِ آلوده ام مشو !

که حال منِ سوم رفته است و هنوز همان دومنی هستیم که بودیم !
   
 مرا با همه به مقایسه  ننشین !