Sunday, January 9, 2011


ترس
زشت و تلخ و درد زا
رخ می نمایاند !
چشم های خون آلودت را بردار
و از جلوی چشم ها یم
گورت را گم کن
لعنتی !
چه هستی که اینچنین در من عجین شده ای ؟
و پیوستگی جزئی خیالم را از هم می دری ؟

پ.ن: لا مصب ، ببین مرا !



1 comment:

  1. به هرچی فکر نمیکنیم سرمون میاد
    ایده آل خودت باش
    چشم برای نگاه کردن پیدا میشه

    "چه هستی که اینچنین در من عجین شده ای ؟"
    جادوگر شاید، شاید فرشته. شاید خودتی...

    ReplyDelete