شده ام
پوزخندِ پیرِ بی احساسی که
از سرمای درونم
پوست تن آرزو و نیاز ،
سوخت !
و بوی سوختگی اش
تمام رنجستانِ خاطرات را گرفته است !
پوتین های آهنی ای که به پا کرده ایم ، آنقدر نفوذ ناپذیر اند که حتی،
خودمان هم خودمان را لمس نمی کنیم !
بگردید ببینید ، سوراخی پیدا نمی کنید ؟