Wednesday, June 15, 2011

من کودکم. آری یک کودک


و من پُر شده ام
خسته
کوفته
و کوفتگیه تنم را هنوز نمیدانم روی کدام شانه لرزانی غیرِ خویش ناله کنم
این اشک ها
این احساسات
این چشم ها
این تن آلوده
نیاز مند است
محتاج است
به آغوشی که سر نداشته باشد
آغوشی که سر و مغز و عقل نداشته باشد
تا نفهمد مسخرگیه مرا
و دور شود
فقط دو چشم داشته باشد
چشم هایی که مرا ببیند
آری من
من محتاج نگاه دو چشمم
حتی نگاهی سرد
و دست هایی که
مرهمی بگذارد بر دردم
و دل نداشته باشد
قلب نداشته باشد
مرا دوست ندارد
چون وقتی کسی را دوست بداری
او را برای خودت دوست داری
نه برای خودش
میخواهم مرا برای خودم دوست بدارد
نه برای خودش
و دوست دارم
یک لحظه
قلم درد نکند
از درد قلبم دارم بیهوش میشوم روی دستانِ خالیِ هیچکس!

Saturday, March 5, 2011


چشم های شیشه ای ام ،
یخ و بی احساس
خیره شده اند به دیوار روبه روی کدرِ
حاصل از هزار ها بار، شکستنم !
و فکری که موریانه زده توی مغزم ،
چه میشد اگر ،
یک لحظه ،
نگاهت در پی دیگری
و روحت در پی من بود !

محال



Thursday, February 17, 2011


 کنار آمده ام با این درد !
همانندِ خزری که
موج های شانه پهن ،
بد جور
پی در پی
به ساحلِ تنم اصابت می کنند
و این تنِ آش و لاش را
بیش از پیش
رو به خردی و فنا ،
سوق می دهند !

زنده به گورم نکن ، زیر این باتلاقِ خشنِ سیاهِ حرف هایت !


Thursday, February 10, 2011


نگاهت هیچ گاه ،
در پیِ نگاهم نبوده است !
لیک حالا گوش هایت ،
در پیِ حرف های قدیمی ام هستند !
و سوالی که  زار  می زند در ذهنم ،
آیا تو کور بودی ؟!
یا حالا شنوا شدی؟
با بسته شدن چشمان دیگری ؟




Saturday, February 5, 2011


سوزش چشمانم
از آب های روانِ چشم هایت !
شانه های افتاده ام
از بارِ شانه هایت !
زلیخای جگرم از
خونِ دلت !
یخِ پنجه هایم
از آدم برفیِ روحت !
و پاهایم که جز با سردیِ زبرِ آسفالتِ خیابانِ تنت ،
حس نمی گیرد !
و
اکنون که اینجا دراز کشم و
خیره به سقفِ دود گرفته ی
حاصل از بخارِ داغِ متصاعد از وجودم !
در گیرِ گنگانه گیِ آلوده ام مشو !

که حال منِ سوم رفته است و هنوز همان دومنی هستیم که بودیم !
   
 مرا با همه به مقایسه  ننشین !


Monday, January 24, 2011


بسته ایم خودمان را
به توپ و تفنگِ
کِرم ِ سرزنش !
که بد جوری دارد توی
وجودمان ، وول وول نفوذ می خورد !


حتی اَبرویمان هم حوصله ی بالا رفتن ندارد برای اظهار بی تفاوتی !


Friday, January 21, 2011


خستگی ات را
روی شانه های من
ناله کن ،
سفت و سخت
ایستاده ام ، پا بر جا !
رحم نکن !