بسته ایم خودمان را
به توپ و تفنگِ
کِرم ِ سرزنش !
که بد جوری دارد توی
وجودمان ، وول وول نفوذ می خورد !
حتی اَبرویمان هم حوصله ی بالا رفتن ندارد برای اظهار بی تفاوتی !
Friday, January 21, 2011
خستگی ات را
روی شانه های من
ناله کن ،
سفت و سخت
ایستاده ام ، پا بر جا !
رحم نکن !
Wednesday, January 19, 2011
فرو می روم
توی شال گردنِ ضخیمِ خشن ام ،
که از هر سرمای لطیفی چون تو،
بِه است !
Saturday, January 15, 2011
سردمه !
درس مثِ نهادم !
چی می شد اگه ،
دستای آتیشی ام از یاد ها ،
یه ریزه از ای سرما رو
به خود جذب کنن ؟
لَبخَن رو لبام خشکید زهرخَن نی ! کی زورش می رسه آیا دوطرفای کج و معوج ِ معلولِ لبمو به طرف بالا سوق بده ؟
Thursday, January 13, 2011
اینجا زشت است !
و من
نمی دانم خسته گی مفرط تنم را
روی کدامین شانه های لرزانی
غیر خویش
ناله کنم !
اگر داریم می ترکیم ایرادی نیست ، خب ؟
نهادی ام ،
از همان اول
اشتباه بود !
Wednesday, January 12, 2011
من
نمی بخشمت ، اگر
جای پایت ، بی جای پایم ، جایی ، بماند ! "استاد پناهی"
Monday, January 10, 2011
طعم انار گندیده ای را می دهی
که مادرم بار ها گفته است ، انار نمی گندد !
چه قدر تلخ شده ام ! آنقدر که خودم هم دارم ترش می کنم !
Sunday, January 9, 2011
ترس
زشت و تلخ و درد زا
رخ می نمایاند !
چشم های خون آلودت را بردار
و از جلوی چشم ها یم
گورت را گم کن
لعنتی !
چه هستی که اینچنین در من عجین شده ای ؟
و پیوستگی جزئی خیالم را از هم می دری ؟
پ.ن: لا مصب ، ببین مرا !
Friday, January 7, 2011
دست های لرزانِ پینه بسته ی روحم را ،
ول بدهید !
بگذارید برود به ته غَره !
آخر هنوز
گدازه های آتش می شوند
گاهی !
حالم از این دردناکی دوباره به هم می خورد ! مگر قرار نبود دیگر تکرار نشود احمق ؟!
Tuesday, January 4, 2011
مور مور می شود تمام تنم ،
از گِز گِز های بی مصرفِ مغزم ،
که در پی اشباعی تمام و کمالم
صورت می گیرند !
بابا ما شکرکمان را زدیم ،
نَمَکَکِمان را هم ! می شود یک دقیقه دست از ریختن ، توی وجودمان بردارید ؟!